U just know everything



سلام

خوبی؟

خب احتمالا سال99 این بلاگو بهت معرفی کنم.معرفی ک منظور. خب بزار قضیه رو بگم کلا.داستان اینه که یه عااالمه حرف و سوال و گله و درددل و ترس و. بود که میخاستم بهت بگم.البته اگه حرف تو درست بود ک بهم میگفتی عاقلم اصولا نباید یه همچین کاری میکردم ولییی. همین الان اعلام میکنم ک استعفا میدم از هرچی عاقل بودن تو این زمینس:///

اول دلم میخاد ازت حال و احوال این روزاتو بپرسم.راستش. نه دلم نمیخاد.چیزی ک دلم میخاد اینه ک رودررو بتونیم مث بچگیامون بشینیم و حرف بزنیم و اووونقد چرت و پرت بگیم ک برسیم به جایی ک من بهت گروه "تلگوارتز" رو معرفی کنم.یا بشینیم باهم" اسپینر وینر " بازی کنیم و مسابقه بدیم.دلم میخاد ازت اوضاع دانشگاهو بپرسم و.خب همین الان یاد اون دورانی افتادم که تو خونه شما وسط حال مینشستیم و با پاک کن سیاه تو کتاب بنویسیم رو جر میدادیم اونجاشو که نوشته بود "یه متن زیبا بنویسید". دلم میخاد وقتی مامان و باباها میرن عید دیدنی بیام پایین و پاندای گفوکار زبان اصلی ببینیم. دلم میخاد بیام پایین باهم بریم حیاط بازی اختراع کنیم(بازیایی که بعدا هرچی فک کنم نفهمم کجاش اونقد هیجان انگیز بود که مارو از خنده و هیجان منفجر میکرد¡ ) دلم میخاد صبح زود از خواب پاشم و سریع حاضرشم بیام ببینم خوابی هنوز.بعد زنعمومعصومه بهم بگه بیدارت کنم و تو کلی خجالت بکشی اون مدلی دیدمت و تا یکی دو ساعت حرف نزنی. دلم میخاد بیای بالا.ببرمت تو بالکن تو خونه ای که ساختم و بهت شربت بدم(هرچند تو کلی مسخرم کردی و ضایع شدم). دلم میخاد بیای اتاقم و از گلم تعریف کنی.بیای بالا و باهم مردعنکبوتی ببینیم و تو راه پله مثلا اداشو دربیاریم. دلم میخاد بیام پایین و رو تردمیل مسابقه بذاریم کی با سرعت بیشتر از همه میتونه بره.بعدش تو برا کاری منو بفرستی بالا و بگی با سرعت160برو و برگرد( و هیچ کس نفهمه 160 چیه و چی میگم ک فقط دوتامون میفهمیم).دلم میخاد رمز بذاریم باهم که اگه کاری داشتیم کدوم اتاق بریم(بعد از دست اون یکی زهرا فرار کنیم داخل کمد دیواری و.) دلم میخاد به مهدیه بگم صدات کنه بیای تو اتاق بازی کنیم.دلم تنگ شده برا همه اون روزا. دلم میخاد وقتی میایم خونتون بجای اینکه نهایت مکالممون بشه یه سلام و خداحافظ،قرار بذاریم شب بریم زیرمیزغذاخوریتون با چراغ قوه. یا شب که همه خوابیدن بیام تو حال ببینمدکتاب موردعلاقمو داری میخونی.یا من رو تخت بشینم و 3جلد اسپایدرویکو یجا بخونم. دلم میخاد باهم بریم مسافرت.وسط راه همه پیاده که شدن ببینم تو موندی تو ماشینتون و بیام کتابو بدم بهت(ولی. نمیخام یادم بیارم ازاونجا شروع شد که همه چی خلاصه شد تو نامه نگاریا) دلم میخاد کنار ساحل بدووییم.فوتبال دستی بازی کنیم. بریم تو باغچه و داستان بسازیم. دلم میخاد چایی بذاریم تو یخچال(حتی اگ مامان بزرگ دعوامون کنه). بدمینتون بازی کنیم و من عاشقش شم.تو مسیر باغ بریم وحرف بزنیم و استپ هوایی و. یادته یه بار بخاطر من تو دردسر افتادیم؟ البته یه بار نبود.خیلی وقتا مجبورت کردم کاری کنیم و تو دردسر انداختمت(تا حالا هیچ وخ بخاطرشون ازت عذرخواهی نکرده بودم. یه عالمه ببخشید¡¡¡ ). دلم میخاد بیاید تو ماشین ما و اسم اسم بازی کنیم تا جایی ک از نفس بیفتیم:) شیر شاه نگا کنیم. باشما بیام بازارچه های سمت مرز و کلی ادا بدیم و نظر بدیم درمورد لباسای کُردی. دلم میخاد باهم بریم کوه.دریا.جنگل.قلعه. آخرین بستنی که مونده دستت مال من باشه و جوری بدی بهم که بماله به دستم;) بریم بالاترین نقطه ی قلعه(فقط ما3تا.همونجایی ک هنوزم عکسش تو پروفایلم هست). دلم میخاد پیشت گله کنم از رفتارای اون یکی زهرا و تو حرفی بهم بزنی که شاید نزدیک14سال محکمم کنه. دلم میخاد داداشم باشی. سودوکو بازی کنیم.اونو بازی کنیم. بُر زدن یادم بدی. 

سال 98 از یه موقعش به بعد برام پراز دلشوره و حس مضخرف تنفر بود.تنفر از اینکه داریم بزرگ میشیم و من چقد بدم میاد از بزرگ شدن.نمیدونم باید خوشال باشم یا ناراحت از اینکه یه عالمه خاطره داریم؟! و اصلا بعد این میتونه یه کوچولو ادامه داشته باشه؟ کاش این مدلی تمومش نکنی بری پیش آدم بزرگا بشینی. من هنوز همون زهرای 8سالم که بنویسیم دوم ابتداییشو با بهترین رفیقش جر میده

خب.کاشکی نگاها و تصورای بد بقیه نبود. نمیدونم امسال عید میاید یا نه¡ اگه میاید درچه حدِ ارتباطمون؟ الان ک داری اینو میخونی احتمالا یا رفتین تهران یا کم مونده از مدتی که ارومیه این.شایدم اصلا نیومدین.و اونوخ.

کاشکی سال99 برات پراز اتفاقای خوب باشه.

پ.ن بی ربط: راستی. یچیزیو قرار بود تو آذر98 بهت بگم ولی. الان هیییچ ربطی به این چیزایی ک نوشتم و حس و حال الانم نداره ولی مینویسم ک تو دلم نمونه. میخاستم بگم وقتایی ک مودت اوکی نبود و upset بودی یا هرچی (ک امیدوارم هیچ وخ این مدلی نشی) به حساب من یه بستنی یا هرچی سرحال میاردت بگیر. اینو میخاستم بگم ولی بعد دیدم چ مدلی به حساب من¡ و این شد ک نگفتم.

 


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها